محرم راز

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

همه آدمها دور خود دوایری رسم می کنند با مرکزیت خودشان ، نقطه پرگار، کسانی را درون دوایرشان قرار می دهند و همه چیز آن آدمها برایشان مهم است ، غم هایشان شادی هایشان  و در کل بودنشان، بعضی ها دوایرشان کوچک است ، فقط خودشان در آن جا می شوند به اندازه یک نقطه جا دارد - مرکز پرگار ، بعضی ها قدری بزرگتر است ، خانواده ، بعضی ها باز هم بزرگ تر خانواده و دوستان .... تعداد معدودی هستند که دوایرشان از این حد هم وسیع تر است .... دوایری به مرکز خودشان و به قطر تمام عالم ....آنوقت این مرکز ها اولیا الله می شوند ... ابن ملجم در دایره علی قرار داشت وقتی که گفت اگر زنده بمانم از تو می گذرم  ...

  • معصومه نیکبخت

نمی دانم تا به حال کسی را در بستر احتضار دیده اید یا نه ... مرگ در یک قدمی ما قدم می زند- درست در یک قدمی ما - با ما راه می رود با ما نفس می کشد و به من شاید فرصت تمام کردن همین خطی را که می نویسم را ندهد ... مرگ به ما نزدیک است بسیار نزدیک ... باید بیش از زندگی باورش کنیم بیش از زندگی لمس اش کنیم تا بتوانیم  حقیقتا زندگی کنیم ... زندگی مجموعه لحظاتی است که ما حقیقتا زندگی می کنیم نه فقط زمان هایی که ریه های ما و قلب و سیستم های حیاتی ما کار می کنند ... باید باور کنیم که فرصت ما برای زندگی کردن بسیار اندک است و لحظه ای که من " نمی دانم " اول متن را نوشتم دیگر هرگز بر نمی گردد و گرانقدر ترین متاعی که به ما تعلق دارد در این عالم زمان است ولی همیشه در لحظه مرگ به ارزشش پی می بریم وقتی می فهمیم دیگر زمانی نداریم برای ادامه حیات... شاید در آن لحظه محتوم به این بیاندیشیم که کاش با خودمان با دنیا با آدمهایی که احتمالا در آن لحظه مانند پرده سینما چهره هایشان جلو چشممان ظاهر می شود مهربان تر بودیم ... تصور من این است که خاطراتی که از خودمان در اذهان به جا می گذاریم تنها چیزی است که ناگزیر از ما در این عالم به جا می ماند و الان در حال ساختن  میراثی هستیم که پس از مرگ هم به خودمان تعلق دارد...


 

  • معصومه نیکبخت

دوستانی که در زندگی تان ظاهر می شوند چند دسته اند ... یک دسته کسانی اند که تعدادشان ممکن است به تعداد انگشتان یک دست نرسد کسانی که همیشه می شود به آنها تکیه کرد ، عاقلانه دوستتان دارند و خیرخواه اند و موثر و مهربان ، اینها را باید مثل یک گنج ارزشمند حفظ کرد ، مثل نفس لازم اند برای حیات هر چند در مواقع گرفتاری بیشتر یادشان می افتیم و تا وقتی هستند کمتر قدرشان را می دانیم- دسته دوم دوستان شادی اند ، هنگام  نیاز به تفریح و شادی یادشان می افتیم ، بودن با آنها باعث می شود بهتان خوش بگذرد و تنها تخصصشان همین است ، غمگین که باشید می گذارند به حال خودتان باشید ، اینها را هم حفظ کنید  نه مثل یک گنج و به هر قیمتی چون تعدادشان  زیاد است  و دسته سوم سایه ها هستند ، وقتی غمگین اید نه تنها درک تان نمی کنند که ترکتان می کنند و هنگامی که نیاز به شادی دارید هرگز نمی توانید روی آنها حساب کنید ،  اینها دوستان دسته یک عده ای و شاید دسته دو عده ای دیگرند ولی شما فقط در اولیت های آنها نیستید، پس اینها را باید به حال خودشان رها کرد،چون زندگی چند بار تکرار نمی شود....

  • معصومه نیکبخت

بزرگی از بزرگان دین چهار نشانه قایل بود برای بهشتیان : روی گشاده ، زبان نرم ، دل مهربان و دست دهنده ... گمانم بهشت همینجا روی زمین خواهد بود اگر قدری با هم مهربان تر بودیم ...

بهشت همینجاست در همین کوچه ها و در میان همین غول های نا هنجار سیمانی ... همینجا در میان اغتشاش نا موزون امواج و در تکاپوی بی پایان خودرو های سرد و بی احساس فلزی  تنها اگر .... با هم مهربان تر بودیم .... این همه غربت.... در سرزمینی  که میلیون ها نفر زندگی می کنند غربت تنها حاصل نا مهربانی است  و گرنه بهشت می تواند همینجا باشد ... همینجا اگر با هم مهربان تر بودیم

  • معصومه نیکبخت

دنیا وسعتی است که تا کرانه باورهای ما گستره می شود تا انتهای امید های ما امتداد میابد و تا بی نهایت انتظار ما از رحمت حق رزاق می شود .... باور نمی کنیم که کسی هست توانا تر از همه موجودات حقیری که به آنها چشم داریم تا یادمان کنند و نزدیک تر از هر نزدیکی ، نزدیک تر از رگ گردن - تپش ممتد و خستگی نا پذیر قلب- و عاشق تر از هر آنچه از عشق در تصور ما می گنجد - .... باورهای ما رنگ خاکی را گرفته است  که از وجودمان در تصور داریم ... ما او را و قدرت او را فراموش کردیم ... من خدایی دارم نزدیک و بصیر و توانا ... خطوط مرا او می خواند کلماتم را می شنود و نگاهم را می بیند و افکارم را مرور می کند و اگر نیکی بخواهم او می خواهد و وقتی دست دراز می کنم او می گیرد و آنگاه که هستم با اویم و وقتی بروم با اویم ولی  تنهایی های من و رویاهای من و آرزو های من باورش ندارند .... باید قلمی برداشت و به همه رویا ها آموخت که کسی هست ورای تصورشان توانا و مهربان که انما امره ان یقول لهم کن فیکون ...

  • معصومه نیکبخت


سهم من از این همه احساس ناب

یک بغل از خاطره های تهی است

خاص تــــرین تکــــــــه عــادات من

لمس تن شاپرک بچگـــــــی است

هم نفســــی نیســت برای حضور

قاصدکــــی حامــــــل دیدار نیست

دست همه حـــــــادثه های غریب

مرهم تنهایـــــی یک یــــار نیست ....

  • معصومه نیکبخت