من فقط می روم- وداع دلگیر تر از آنست که التیام بخشد-گاهی برای ماندن باید رفت - وقتی به جایی رسیدی که بودن ات عادت شد نباش- هیچ کس به عطر اقاقیا عادت نمی کند ....
- ۰ نظر
- ۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۲
من فقط می روم- وداع دلگیر تر از آنست که التیام بخشد-گاهی برای ماندن باید رفت - وقتی به جایی رسیدی که بودن ات عادت شد نباش- هیچ کس به عطر اقاقیا عادت نمی کند ....
هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد همه چیز برمی گردد به اولویت های آن آدم اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت فقط یک دلیل دارد تو جزو اولویت هایش نیستی -پائولو کوئیلو -
سعی کردم عزیزان ام و بعد دوستان ام و در آخر خودم ترتیب اولویت های زندگی ام باشند - اما همیشه درجه آخر اولویت را داشتم برای همان اولین ها .... از یکی از صمیمی ترین دوستانم خواسته بودم به یکی از دوستانش برای هماهنگی مسئله ای تماس بگیرد ... فکر می کنم طی سه ماه قریب 12 بار یاد آور شدم ولی هنوز تماس نگرفته تا اینکه امروز با حالتی طلبکارانه از او خواستم تماس بگیرد ... بعد پشیمان شدم و با خودم گفتم من حق نداشتم با این لحن از او بخواهم ... بین توقع این که کمترین ارزشی قایل باشد در حد یک تماس تلفنی برای کسی که در آخرین درجه اولویت اش قرار دارد و درد اینکه کسی که در درجه اول اولویت برای من قرار دارد در درجه اخر اولیت اش هم قرار ندارم مثل درمانده ای بودم که ناگهان از خواب می پرد و شب و روز را گم کرده است ... نمی دانم شیوه زندگی من غلط بوده یا این تعداد زیاد آدمی که برای ارتباطات شان با ادم ها ارزشی قایل نیستند ...
خورشید ....دستم را بگیر ... این روزهای عبث، نیمه شبی است بی بدیل که سر سحر شدن ندارد... خورشید اینبار از مغرب طلوع کن ... مغرب سیاه سالهاست که روی هیچ طلوعی به خود ندیده است ... بی پناه تر از هر سفینه ای است زمین من ... خاک سرگردانی که دور افتاده است از زمره انوار طلایی ... از جماعت ستارگان ... دیرگاهی است که این خاک پابوس سیطره آدمیزادی است که خود پرورده اش و اینک طلوع را از یاد برده ... دستم را بگیر که تشنه ام .... تشنه طلوع