ویلسون

فیلم دور افتاده (cast away) رو دیدید؟

 روایت زندگی تنها باز مانده یک سانحه هوایی (تام هنکس)تو یه جزیره تنهاست

برای اینکه حس کنه با خودش حرف نمی زنه روی یک توپ والیبال با خون خودش نقش می ندازه و اسم شو می زاره ویلسون، و ویلسون میشه تنها دوستش

ویلسون بهش انگیزه میده و اون چهار سال تنها توی یه غار با ویلسون زندگی می کنه ... تا این که سرانجام تصمیم می گیره جزیره شو ترک کنه

 

 

تمام تلاش شو می کنه ولی وسط اقیانوس وقتی خیلی به موفقیت نزدیک بود ولی خودش نمی دونست ویلسون تو آب رها شد و از قایق دور شد اما نتوانست ویلسون رو نجات بده و ویلسون رفت و اون دست از تلاش کشید،اما زمانی که کاملا نا امید بود نجات پیدا کرد و برگشت به زندگی...

قصد تفسیر فیلم ندارم اما ویلسون نماد خیلی از تعلقات احساسی ای هست که انسان ها برای خودشون خلق شون می کنن... می تونه یه دوست باشه یا یه معشوق ... ویلسون سکوت می کرد و فقط گوش می داد... در واقع ما ببشترین نیاز رو به دیده شدن و شنیده شدن داریم و اگر کسی این حس رو در ما زنده کنه برای ما میشه ویلسون ... کسی که تام هنکس رو تو فیلم درک میکرد، بهش امید می داد و کمکش کرد از اقیانوس مشکلات عبور کنه ولی در اخر برای مواجهه با زندگی ویلسونی که با ذهنیت و نیاز خودش خلق اش کرده بود رو رها می کنه و زندگی ای رو پی می گیره که با ذهنیت انتزاعی اش ترادفی نداره و بر می گرده به دنیایی که ادم هایی اداره اش می کنن که ذهنیتی که ازشون داره با چیزی که واقعا هستند متفاوت ادم هایی بیرون از ذهن اش که مخلوق نیاز اون نیستند

همه ما به یه ویلسون نیاز داریم حتی اگر از جنس توپ باشه