امروز ده دقیقه تو آینه نگاه می کردم - می خواستم با دید دیگه ای نگاه کنم ... نه تکراری ... با دقت که به خودمان می اندیشیم می بینیم که ما ، ما نیستیم ... نمی توانم بپذیرم که آن چهره که در اینه است منم ... قدیم تر ها ساعت ها به دستانم نگاه می کردم ارتباط غریبی داشتم با جسمم و در آخر کار گیج و مبهوت می ماندم در اینکه من کی هستم ...پذیرش اندیشه مادی گرایان برایم عجیب و شگفت آور است... هیچ وقت نتوانستم بپذیرم که من همین هستم که می بینم و همان که بقیه می بینند و نمی دانم آیا همان که بقیه می بینند از من همان است که خودم می بینم یا متفاوت است ...آینه ها نادرست ترین معانی را به ما القا می کنند و ما فراموش کردیم که هیچ پیرایه ای برای این ابزار عاریتی که حملمان می کند ما را تغییر نمی دهد نفهمیدیم این ابزار وسیله ماست و نه ما وسیله او و او در خدمت ماست و نه ما در خدمت او .... یادمان نماند که خودمان را سپردیم به تیغ جراحان تا بینی مان را عوام پسند تر کند صورتمان را پیرایه بستیم و حواسمان به خودمان نبود ما خود خودمان را رها کردیم بی پیرایه بی نما بدون زیبایی و بعد همان خود فرو پاشیده و پیر و درمانده مان را با خود به نا کجا ابادی می بریم که از انجا همین دیروز امدیم و گمان می کنیم قرار است معجزه ای اتفاق بیافتد و در آنجا این خود مفلوکمان شاد تر باشد و زیبا تر و بهشتی تر همان خودی که رهایش کردیم و هرگز در اینه ها ندیدیم اش ... اگر روزی بیاید که ما به اینه نگاه کنیم و کسی را نبینیم آن روز خودمان در مقابل آینه ایستاده ایم
- ۱ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۵