- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۹
وقتی دلی می شکند فرشته ای شتابان از آن طرف عرش همان جا که همه چیز نرم و پران است و خیال انگیز شتابان رو سوی زمین پرواز می کند ، سریع تر از باد ، مهربان تر از آفتاب ، مادرانه تر از زمین ... می آید تا مبادا اشکی بر زمین بچکد... اشک مظلوم عرش خدا را می لرزاند و زمینیان نابکار شادمان از فتح نامشروع خود همچنان دلی را می شکنند ... خدایا زمینت دیگر جایی برای زندگی نیست سیاره ای دیگر با مردمانی دیگر مهیا کن
( این شعر را جایی خواندم در وبلاگ دوستی - نمی دانم شاعرش کیست ولی .... زیبا بود... دلنشین )
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوهات را نوازش میکنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری میاندیشی
که در جوانیات عاشق تو بود.
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم میتوانست
موهای سپیدت را
به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند
و در چینِ دور چشمانت
حروفِ مقدس نقر شده
بر کتیبههای کهن را بیابد.
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
ترانهی من را از رادیو خواهی شنید
در برنامهی “مروری بر ترانههای کهن” شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صلهی یک لبخند تو نوشته شدند.
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر
در آن روز
تازهترین شعرم برای تو خواهد بود