تنهایی ما
آدمها یک روز هایی دارند که من شان خسته از هیاهو دوست دارد فقط تماشا کند ... هر که می خواهد بیاید هر که می خواهد برود هر چه می خواهد بشود یا نشود ... این چهار صباح زندگی که این حرفها را ندارد ، به سر و تهش که نگاه می کنی یک قطعه کوچک گمشده ای در زمان و مکان که آنی هست و بعد نیست ... هر چقدر دورت آدم باشد باز هم فقط خودت هستی و خودت ... نمی دانم چند نفر در این دنیا هستند که با خودشان بیشتر از بقیه حرف می زنند و به آنها دیوانه نمی گویند اما می دانم تعداد کسانی که خودشان برای خودشان نامه می نویسند زیاد نیست...کسانی که برای خودشان شعر عاشقانه می گویند ، قربان صدقه خودشان می روند، دلشان برای خودشان تنگ می شود و برای خودشان بلند بلند کتاب می خوانند و با خودشان می خندند ... آدم اول و آخر خودش تنهاست ... نزدیک تر از خودش به خودش کسی روی زمین قدم نمی زند ... آدم که حالش از بودن خودش خوب باشد در تنهایی اش با خودش مهربان باشد و خودش را برای هر آنچه هست خوب یا بد دوست بدارد حالش با بقیه مخلوقات عالم ، خوب یا بد هم خوب است ... این ها همان هایند که خلایق از دست و زبان شان در امان اند
- ۹۹/۰۴/۱۳