یک هبوط دوباره
شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۱ ب.ظ
همه خانواده رفتند مسافرت و من خونه تنها موندم - با یه مرغ مینا که گهگاه لغتی رو تکرار می کنه ....تنها موندن خیلی خاصه ... نمی تونم بگم بده مطلقا نه فقط خاصه - یه جورایی ادم خودشه و خودش - خودش با خودش خلوت می کنه با خودش حرف می زنه و جواب می گیره ... گاهی لبخند می زنه و گاهی فکر می کنه ... گاهی هوس می کنه بره به گذشته و لحطاتی اونجا سیر کنه و گاهی بر می گرده به لحظه حال و تیک تیک بی امان ساعت ...آدم هایی که تنها می مونن یه بار دیگه هبوط می کنند به عالم دیگه - یه جایی تو دل همین دنیایی که توشیم ... دنیای اونها خلاصه تر از بقیه است و شاید قشنگ تر ... باید اجازه داد به حقیقت که در مقابل ادم قد علم کنه ... باید گستاخ و بی پروا تو چشم هاش خیره شد و بهش لبخند زد ... هیچ چیز نمی کنه بد باشه تا وقتی که نگاه ما عینک کدر تاریکی رو روی دیدگانش نزده ...اگر مقدره از این دنیا باز هبوطی دیگر داشته باشیم بهتره اینبار با لبخند در دنیای جدیدمون متولد بشیم ... سلام زندگی
- ۹۵/۰۷/۲۴