اندیشه
گاهی ندایی در درون من می گوید چه می خواهی ... حقیقت اش نمی دانم چه می خواهم ... شاید اگر می دانستم دنیایم جای بهتری بود برای دل بستن ... الان نمی دانم چه می خواهم که به آنچه خواسته ام دل ببندم ... اسیر چیزی شدن و خواستن اش فاصله چندانی ندارد ... وقتی چیزی را می خواهی اسیر خواستن اش می شوی ... این دل بستن ها دام است... گمانم چیزی نخواستن رهایی بیشتری نصیب انسان می کند تا چیزی را طالب بودن ... رها باید بود ... مثل گنجشگکانی که هرگز به دانه و لانه و دام راه فکر نمی کنند ... هر چه ما می کشیم از این اندیشه هایمان است ... پندار کسی شدن چیزی شدن کسی را داشتن چیزی را داشتن .... همه مجاز و غیر واقعی ولی تمام تکاپوی ما برای همین پندار هاست
جمله خلقان سخره اندیشه اند - زین سبب خسته دل و غم پیشه اند
بر خیالی صلحشان و جنگشان - وز خیالی فخر شان و ننگشان ....
- ۹۵/۰۶/۱۸