آدم های ناگزیر
جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ب.ظ
روز ها تند تند می گذرند تند تر از دوران کودکی خیلی تند تر ، انگار مسابقه ای است و هر روز یک روز به خط پایان نزدیک تر می شود - روزهای کوتاه ، آه های عمیق، درد های صریح ... دیار ما غروب هایش سرد تر است ،دیوار آسمان خراش هایش گویی دل آسمان را هم خراشیده - هر چقدر این دیوار ها بلند تر می شود مردم از هم دورتر می شوند - فاصله ها با افزایش سرعت ادم ها در حرکت دور تر می شوند - در شهر شلوغ من هر روز تعداد بیشتری از ادم ها غریب می شوند - غریب در میان تعداد بسیاری از ادم ها - ادم هایی که هر کدام یک دغدغه دارند - خودشان - از صبح می دوند و کار می کنند و سر هم کلاه می گذارند و کلاشی می کنند دروغ می گویند شایعه می سازند توهین می کنند و می زنند و می کوبند و تقلا می کنند برای یک وعده غذا و جمع کردن تکه هایی از دنیایی که قرار نیست به انها تعلق داشته باشد و در آخر باز غریب اند و تنها و محصور در حصار بی کسی - بی کسی های پنهان - غربت های نا گزیر ، حاصل زیستن در میان ادم هایی که خودشان را گم کرده اند ..... آدمهای ناگزیر
- ۹۴/۰۸/۲۲