هیاهوی بی مرز
چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۳۵ ق.ظ
الهی
کاش می شد باور کنم که نیستی و من ناگهان پدید آمدم در هیاهوی بی مرز این هستی پر تلاطم و از نیستی بی پایان ناگهان بی هیچ اراده ای هست شدم و بودن را آغازیدم... باور کن در گیر و دار ناموزونی ها و نا همگنی های مردمان این عالم، همان ها که باور هست شدن ناگهانی آنها بدون هیچ اندیشه ای و هیچ فکری در پس خلقتشان کمتر آزار دهنده است تا بودن شان در پس یک حکمت زیبا و دور اندیشانه ، باور نبودن تو دلچسب تر است .... ولی نمی شود فریاد کاینات را انکار کرد و حقیقت بودن تو مانند خورشیدی است که نا دیدنش چونان کشتن نگاه است در برابر نور مطلق... و تو تا ابد می مانی و بهت من از حکمت خلقت تو شاید تا ابد مستدام نماند...
- ۹۳/۱۲/۰۶