یک گاز جاودانگی
جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۴ ق.ظ
تو را می نویسم -تو را می خوانم -تو را می گویم-ولی هنوز خسته ام-از همان لحظه که میوه جاودانگی را چشیدم -از همان لحظه هبوط-از همان دقایقی که خواستم زمینی شوم-از همان وقت هنوز خسته ام-خسته از حرف های نزده-کلمات ننوشته - راههای نرفته - خسته ام از دیوارهایی که تا ثریا کج کشیدیمشان - از رنگ هایی که از بی رنگ پر رنگ تر اند - از دردهایی که در حصار بی دردی ها احاطه شده اند - از امروز و دیروز و فردا ها- از واژه ها از واج ها... شاید نمی ارزید یک گاز از جاودانگی به تمام این خستگی ها ... دلم باز هوای همان بهشت را کرده است
- ۹۳/۰۵/۰۳