تفالی به دیوان خواجه شیراز زدم، حافظ گویای اسرار... در این سراچه فانی گویی باید گذاشت و گذشت، هیچ هست ی بر همان که هست نمی ماند...
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت،بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت، بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار، حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت...
- ۰ نظر
- ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۴