محرم راز

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

آرزو می شود این باشد که روزی جز جز ء وجودت سایه سار درختی باشد سرپناه باد و باران  و آفتاب که هر پگاه به خورشید سلامی دوباره دارد

  • معصومه نیکبخت

آقا سید مرتضی را همه ی اهل محل می شناختند ، ته بازارچه یک حجره داشت ،کوچیک بود اما وقتی کنارش تو حجره می نشستم دلم باز می شد .از قلم کاری چیزی سر در نمی آوردم ،آخه به قول مادرم که دل خوشی از بابای خدابیامرزم نداشت ؛ دلم مثل بابام با هنر اخت نبود ، آخرای بهار حوالی غروب بود که آقا سید سرشو گذاشت زمین ، همه ی اهل محل عزا دارش شدن.

خیلی بچه بودم که بابام مرد، معتاد بود ،مادرم می گفت اگه نمی مرد سرشکستگیش واسمون بیشتر می موند.

من پنج سالم بود و خواهرم  دو سال کوچیک تر از من ، مادرم واسه مردم کار می کرد ، آقا سید هر چند وقت یک بار بهمون سر میزد ، بهش می گفتم دایی ، همیشه دست پر می اومد . من و آبجیم وقتی می دیدیمش قند تو دلمون آب می شد ، آخه ته جیبش همیشه واسه ما خوردنی پیدا می شد. آقا سید فقط دایی من نبود ، اینو روز تشیع جنازه فهمیدم ، دایی خیلی ها مثل من بود .

چشماش نمی دید چند سال پیش تصادف کرده بود و چشماش از سو افتاده بود ، تا تهرون هم برده بودنش اما فایده نکرد ، زنش تعریف می کرد دکترش وقتی شنیده بود کارش چیه رفته بود تو فکر ، آخرش  حاج خانمو کشیده بود کنار و گفته بود : "کاری از دست دکتر دوا ساخته نیست " حاج خانم بهش گفته بود : " اگه می شه چشمای منو بذارین جا چشمای سید ، آخه چشمای  سید بازوشه کلی آدم ازش نون می خورن " دکتر هم بهش گفته بود :" استغاثه پیش  خدا کن مادر که طبیب اصلی اونه ما همه واسطه ایم ."

وقتی به سید گفته بودن  دردش چیه گفته بود راضیم به رضای خدا مال خودش بود پسش گرفت.

یک روز دمدمای اذون بود ،تو حجره کنارش نشسته بودم بهش گفتم :"می بخشی می پرسم دایی ، توتاریکی  خلوتت دلگیر نمی شی ؟" گفت :" نه دایی من چیزایی می بینم که چشمای شما سوی دیدنشو نداره و چیزایی می شنوم که گوشاتون جون شنیدنشو نداره."

بهش گفتم :" آخه قلم زنی هنر دسته بی نور چشم سختت نیست ؟" خندید و گفت :" چشم هنر تو دل هنرمندشه ." بهش گفتم :" آخه همه می گن چشم دیده بون دله " آهسته گفت :" دلی که حصار نداشته باشه دیده بون به کارش نمیاد."

  • معصومه نیکبخت
دلت که گرفت بنویسش - بعد که نگاهش می کنی یادت می آید که هیچ کدام از دلتنگی ها نمی مانند - دنیا در حال تغییر است از حال خوب به بد و از بد به خوب - شکر که این نیز بگذرد
  • معصومه نیکبخت

و هیچ جنبنده‏اى در زمین نیست مگر [اینکه] روزیش بر عهده خداست و [او] قرارگاه و محل مردنش را مى‏داند همه [اینها] در کتابى روشن [ثبت] است (۶ هود)

اعتماد ما به کلام خدا کمتر از اعتماد ما به کلام هر کس دیگری است - گمان می کنیم به او ایمان داریم در حالی که به خدایی ایمان داریم که خودمان ساخته ایم - بت هایی ساخته ذهنمان که بویی از خدایی نبرده اند - هرگز به اندکی شناخت از حضرت حق نرسیده ایم چه برسد به یقین - هیچ اندوهی در دل مومنی نیست از مایملک دنیا که این ایه را بخواند ، درک کند و به آن یقین پیدا کند - روزی ما بر عهده خداست و او خلف وعده نمی کند

  • معصومه نیکبخت

گاهی برای آدمها سنگی - سنگ که باشی با تیشه از کوه جدایت می کنند - تراشت می دهند می گذارندت یه گوشه از اتاقشان هر وقت که دلشان تنگ شد یادشان می آید هستی - بعد کنارت می نشینند و دل سیر با تو تویی که هرگز لب به شکوه نگشوده ای درد دل می کنند و تو گوش می دهی،  صبور گوش می دهی - بعد یادشان می رود هستی ... تو همان سنگ بی ارزش هستی که گوشه ای از کوه جدایت کردند .... خیلی از آدمها محبت را نمی فهمند - برای محبت ات دنبال هدف اند دنبال انگیزه - فکر می کنند محبت تو باید منجر به سودی برایت شود - سودی که نمی دانند چیست - گمان می کنند که باید جلویش را بگیرند جلوی یک سو استفاده حتمی را - با خودشان می گویند آخر مگر می شود بی چشم داشتی برای کسی کاری کرد ....تو همان سنگی ... نمی دانم کار درست چیست باید باز هم سنگ بود و سکوت کرد یا باید تقلا کرد برای بی تفاوت بودن تقلا برای شبیه بودن به اکثریت ادمها-  آدمهای خاکستری 

  • معصومه نیکبخت

خودت را اگر به خودت دچار کنی فرعونی را خواهی ساخت که هفت اقلیم پادشاهی سیرش نخواهد کرد ... رهایی سخت است ، باید بشکنی در خود - باید واژه "من" کمرنگ شود در واژگانت - باید وقتی می خواهی بگویی "من" بگویی " او" - هیچ تمرینی برای تعالی تو کارآمدتر از این شکستن نیست ، شاید مقدمه ای باشد به تابیدن فره ایزدی بر دلت ، شاید رستگار شدی

  • معصومه نیکبخت