آفتاب که نباشد
اطرافم پر شده از آدمهایی که کمترین و بی دردسر ترین الطاف را دریغ می کنند کسانی که همه کار برایشان کرده ام... همیشه با خودم می گویم این که این همه آدم فقط برای من این گونه اند نباید تصادفی باشد، فکر می کنم آنها مقصر نیستند، این قصور از جانب ذهنیت و ناخودآگاه آنها است، وقتی به کسی بیش از آنچه در محاسبات ذهنی اش امکان پذیر باشد محبت کنی قابلیت تحلیل اش به او می گوید یک جای کار مشکل دارد، احتمالا در نا خودآگاه اش ارزش گذاری محبتی که به او می شود به اندازه آنچه می تواند تحلیل کند کاهش پیدا می کند و اصولا دیگر نمی بیند... آدمها تا جایی مهربانی را لمس می کنند که برایشان تکراری نشده باشد و بعد از آن همه چیز تکراری است، چیزهای تکراری نا مرئی می شوند، آدم های مهربان هم نا مرئی اند، فقط وقتی دیده می شوند که دیگر وجود نداشته باشند.... آفتاب اگر هرگز شب نمی شد معنا نداشت،... تا شب راهی نیست... گمانم هیچ بی مهری ای نباید جلو آفتاب را سد کند...
- ۹۶/۰۵/۰۳