محرم راز

بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

فیل ها دور هم نمی نشینند تا فقط از دل بحث های فلسفی برچسبِ "روشن فکر"بودن خودشان را تضمین کنند، اسب ها برای بهتر دیده شدن دروغ نمی گویند، هیچ گرگ گرسنه ای را نمی بینید که به سیر بودن تظاهر کند، شیر ها قلم به دست نمی گیرند تا در شرح ارزشمند بودن حفظ حقوق حیوانات قبل از شام قلم فرسایی کنند، گله گوزن ها انجمن حمایت از همنوعان ندارند وقتی که می دانند اگر یکی شان شکار شود بقیه فقط فرصت فرار  دارند... حیوانات با حقیقت خیلی بهتر از آدم ها مواجه شده اند در دنیایی که درندگان می درند و درنده شوندگان فرار می کنند ... تظاهر و دروغ مختص آدمیزاد است

  • معصومه نیکبخت

بیماری ها گاهی گاهی پیامبرند

میآیند تا تذکره ای باشند بر آنچه داشتیم و حواسمان نبوده ، آرامش و آسایشی که داشته ایم و سپاسگزارش نبودیم

 

  • معصومه نیکبخت

اگر یازمی گشتم به آن نقطه ازلی

حدوث حضور ایجاد

این بار  می خواستم پرنده ای باشم

آویخته در باد

بی سرزمین

بی آشیانه

بی توشه

نه چشم انتظار مهری

نه امیدوار وصالی

نه دلبسته کنجی

کناری

ساحلی

هرسال دیدارم تنها با تک درخت دشتی بود بی مرز

کهنسال و تنومند

که آوای مرا در سایه خود هضم می کرد

و او به انتظارم می نشست

و من تا ابد انتظار را  نمی دانستم

  • معصومه نیکبخت

مشتری به میوه فروش که تالاپ تالاپ به هندوانه می کوبید گفت:"مطمنی دیگه که سرخ و شیرینه؟" میوه فروش جواب داد : آرررره تضمین می کنم که عالیه ... از کنارشون رد شدم ، به این فکر کردم که کار میوه فروش اشتباه بود که برای چیزی تضمین می کرد که می تونست منجر به برچسب فریبکاری اش بشه یا کار مشتری که دوست داشت فریب بخوره و برای چیزی که تضمینی درش وجود نداشت اطمینان می خواست ... زندگی همه ما پر از همین هندوانه های قاچ نخورده است ، هیچ تضمینی وجود نداره که انتخاب هامون تو سرخ از آب در بیان حتی اگر تالاپ تالاپ صدا بدن، اما اگر به هیچ هندوانه ای اعتماد نکنیم هرگز نمی فهمیم هندوانه سرخ چه طعمی داره... راهی که دوست دارید تو زندگی برید ... هیچ تضمینی برای تو سرخ در اومدن راههایی که عقلانیت تضمین شون می کنه وجود نداره

  • معصومه نیکبخت

در خبرها خواندم مایکل فلپس قهرمان افسانه‌ای شنا با بیست و سه طلای المپیک و بیست و شش طلای جهانی، در سی پنج سالگی افسردگی گرفته ، با شدتی که می ترسند خودکشی کند ... این خبر مرا یاد داستان کتاب " روی ماه خداوند را ببوس" انداخت ... این کتاب را نزدیک پانزده سال قبل خواندم آخرای شب بود ولی فکر و خیال نگذاشت تا صبح پلک روی هم بگذارم ...محتوای داستان بررسی علت خود کشی یک جوان بسیار موفق و دانشمند است ولی سعی می کند سوالاتی مطرح کند مثل آیا خدا وجود داره؟ آیا روح وجود داره ؟ آیا ... چقدر این ها فکر بشر رو مشغول کرده ، چه زمان طولانی ای که در کتابخانه ها و آزمایشگاه ها و دانشگاه ها صرف پیدا کردن جواب سوالاتی شده که کسی با منطق علمی نمی تواند اثبات شان کند همون طور که نمی تواند انکارشان کند ... ما در هزار توی علم و منطق علمی غرق شدیم و غافلیم از این که هستی بعدی دارد که برای همه ابزار های استنتاج علمی ما دست نیافتنی است ... درک علم کوتاه تر از ارتفاع عشقه و خیلی وقت ها وقتی به بلندترین و دست نیافتنی ترین قله های موفقیت می رسیم و همه اون ها رو در برابر آنچه آراممان می کرد حقیر می بینیم مثل موری بر دیواره اهرام، پوچی خلائی که ایجادش کردیم حس می کنیم ... احساسی که ابزار بروزش رو نداریم حسی که از کلمات فرار می کنند ... جاذبه حضور خداوند را با متر ایمان می شود اندازه گرفت هرچه مترمان بلند تر باشد حضورش را پررنگ تر حس می کنیم، و معنویت تکه گم شده بشر است، تکه ای از پازلی که تا گم شده اش را پیدا نکند کامل نمی شود، آرام نمی گیرد، در یاس فرو می رود ...

  • معصومه نیکبخت

پیرمرد دو تا ماسک رو هم می زنه، ماسک رویی اش لک روغن گرفته، یک خطه سیاه گوشه پیشونی اش معلومه که عرقشو با پشت دستش پاک کرده و دست های ترک خورده اش هر چند معلومه خوب شسته شدن ولی هنوز سیاهی روغن موتور چین و چروکاشو پر کرده . هر روز ظهر که دارم بر می گردم منزل صندلی زهوار در رفته شو گذاشته دور از مغازه و رفت و آمد و داره آروم نهار می خوره و ماسکهاش از یک گوشش آویزونه، نگاهش خیلی غمگینه، خیره شده به خیابون و آروم غذا شو فرو می بره ... آدم های مسن رو می بینم که تمام تلاششون رو می کنن تا در امان بمونن از این بیماری یه جا تو قفسه سینه ام می سوزه ، یاد همه اون خبرهایی می افتم که لحظه به لحظه اعلام می کردند "بیشترین قربانیان کرونا سالمندان و .... " نمی دونم چرا اصرار داشتند که این تیتر رو به عنوان یک دستاورد مثبت در کشفیات شون مدام تکرار کردند، چرا نمی گفتند "عمر دست خداست و مرگ وقتی بخواد بیاد شناسنامه رو نگاه نمی کنه ... " انگاری وقتی حرف بقا وسطه اخلاق هم چرتکه دست می گیره...‌

  • معصومه نیکبخت

با یکی حرف می زدم که خیلی ناراحت بود ، به اصطلاح شکست عشقی خورده بود ... واژه نا هماهنگی است این واژه " شکست عشقی" ... در عشق هیچ شکستی وجود ندارد ... عشق مطلق بسیط نا محدود و فنا نا پذیرست ... چیزی از جنس عالم معنا ... آنچه ما شکست عشقی می نامیم شکست عقل ماست از خیال خودمان... چیزی را با خیالمان شکل می دهیم پر و بالش می دهیم کاملش می کنیم و بعد می آوریمش روی زمین ... و این مخلوق خیالی روی زمین محکوم به فناست چون در وجودش معنایی ندارد ... ما اگر شکستی بخوریم از خودمان است از تصورمان از مخلوقات ناقصمان

  • معصومه نیکبخت

زنان به نام پیشرفت شده اند کالا ، مسئله این است که به زنان از همان سنین کم قبولانده شده تو اگر مطابق شابلون های مرسوم مد و تبلیغات نباشی کالایی کم ارزشی ... دلم می گیرد دختران جوان و زیبا و شادابی که در مطب های جراحی زیبایی به دنبال زیبایی اند ... دختر جان زیبایی در درون توست خودت را دوست داشته باش ... این چهره های گریم شده که به تو نشان می دهند شبیه آدمیزاد با هزار نقش نجیب و متفاوت چهره نیستند این ها کالاهایی هستند که می خواهند هویت تو را مسخ کنند حواست را از خودِ سرشارت پرت کنند ... خودت باش، خودِ آگاه و پربارِ خودت ... کالا های لوکس این مغازه های مد فروشی هزار هزارشان به پای یک لبخند تو نمی رسند ... به خودت جوری نگاه کن که به زیباترین مخلوق جهان نگاه می کنی ... زن

  • معصومه نیکبخت

یک جا خواندم ایران پنج برابر کشور های پیشرفته دانشگاه دارد ! حتی بیشتر از هند و چین! دانشگاه ساختیم و با سوادهای مدرکی تحویل دادیم ... مدرکی که از نظر من فقط می گوید فلانی چند تا درس را شب امتحان و یا قبل تر خوانده و نمره قبولی گرفته و در بهترین حالت تخصصی را بدست می اورد که امتحانش را داده و بهمان کار می آید آن هم در بیشتر مواقع این مدرک ها به همان کار هم نمی آید! ولی ما بیشتر از آدم مدرک دار آدم دانا می خواهیم ...اصلا همین مدرک های لعنتی است که کار را خراب می کند ... توهم درک می اورد توهم دانایی توهم کسی بودن .... همین نمره های قبولی کاغذی که اخرش یک برچسب فوق لیسانس و دکترا می چسباند بیخ ریشه صاحبش و می آید وسط جامعه مدرک پرست .... نه جانم دانایی به مدرک نیست حتی به تعداد کتاب ها و نظریه هایی نیست که از فلاسفه و آنها که خودشان فکری دارند،خوانده ای ... باید جانت درونت وجودت چیزی را درک کند حس کند بپذیرد ... اندیشه ات باید جلو برود و ببیند و آن حرف ها که می زنی حرف خودت باشد نه حرف فلانی و غیره و ذلک...هر زمان جدا از مدرک ات از کتاب هایی که حافظه ات به جای وانت حملشان می کند به چیزی رسیدی در آن مرحله تازه می فهمی هیچ نمی دانی ... دنیای ما تحصیل کرده هایی متواضع می خواهد که می دانند هیچ نمی دانند این ها دنیا را بهتر می بینند و دنیای بهتری تحویل نسل بعدتر خودشان می دهند

  • معصومه نیکبخت

گفتم مگه عاشق هم نبودند چرا به یکسال نکشید جدا شدند گفت عاشق نبودند شیدا بودند... راست می گفت شیدایی با عشق فرق داشت آن هم از زمین تا آسمان، شیدایی سرخ، نتیجه غلیانات هرمون های افسار گسیخته است که گروهی علیه هر چه منطق و فلسفه و دو دوتا چهار تای استدلال شورش می کنند و به یکباره فروکش... و اما عشق...اگر بخواهم رنگی برایش متصور شوم بی شک سفید است،عشق در صلح است با تمام عالم با زمین با زمان با خودش... عشق آرام است قرار است در دل بی قراری، عاشق یعنی معشوق را به اندازه خودت دوست بداری امان او را امان خودت بدانی قرار او بشود قرار تو، یعنی او بشوی... عشق اگر عشق باشد بسط پیدا می کند به عالم عاشق یکی می شود با کائنات با همه هستی اینجاست که بزرگ می شود به اندازه همه کائنات یا همه کائنات می شود اندازه او... این رنگ پرستی ها که می بینیم عشق نیست شیدایی است

  • معصومه نیکبخت

یه چیزی این سالها خیلی داره می ره بالا تعداد بدبخت هاست، کاوه هجده پسر داشت و سرش تو لاک خودش بود، ضحاک که یکی یکی همه رو به فنا داد و دید یکی بیشتر براش نمونده یهو حس کرد چیزی برای از دست دادن نداره، دستشو از کلهم زندگی اش شست و درفش کاویانی رو علم کرد، فلاکت یه جسارت و یاغی گری ای رو در آدما زنده می کنه که خودشون باورش نداشتند ...شاخص فلاکت تو سه سال اخیر ۲۶ درصد بیشتر شده الان رسیدیم به بیش از ۴۵ درصد، هر روز به تعداد آدمهایی که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن اضافه می شه، نمی دونم کی دنبال تولد کاوه آهنگره اما رفتن ضحاک و اومدن فریدون فقط واسه قصه هاست تو دنیای واقعی ضحاک که می ره مار هاشو عاریت می ده به سلطان بعدی ... تو دنیای واقعی تا وقتی مغز جوون ها برای مار ها خوش خوراکه ضحاک ها متولد می شن... مغزهایی که طعم تلخ آگاهی بدهند هرگز خوراک مار ضحاک ها نمی شوند و ضحاک ها رو مارهای گرسنه شون می خورند

  • معصومه نیکبخت

می دانید چی از داعش خطرناک تر است؟ تفکر داعشی....این سبک فکری که در اون عقاید فرد به صورت افراطی تمایل به غالب شدن دارند، ارزش های ذهنی فرد جای ارزش های جامع انسانی را می گیرد و او برای کرامت انسانی ارزشی بیش از عقاید فردی اش قائل نیست ... این سبک تفکر محدود به یک جامعه، مذهب و ایدئولوژی نیست ... دادگاه تفتیش عقاید در قرون وسطی، کیم ایل سونگ، استالین، طالبان و.... مصداق این سبک تفکر در تاریخ بسیار است ...از نگاه این عده دایره اِعمال عقایدشان کل جامعه است و هیچ عقیده مخالفی حق ظهور ندارد، این طرز تفکر است که خطر دارد که سر می بُرد که نابود می کند که جلو رشد را می گیرد این طرز تفکر است که عین سرطان به همه ارکان جامعه متاستاز می کند و استعداد های روشن را می بلعد و فاسد می کند ... تفکر تفتیش، سرکوب و سانسور...آنچه باید با آن مبارزه کرد این طرز تفکر است ... تفکر سازنده تفکر روادارانه است ...اما چطور می شود به آن رسید... چقدر توان پذیرش عقاید مخالف را داریم ؟ با کسانی که عقایدی بسیار متفاوت با عقاید ما دارند چگونه برخورد می کنیم؟ چقدر در رفتارمان رواداری داریم ؟ کافی است نگاهی به کامنت های یک پست سیاسی یا مذهبی بیاندازید ... تعداد بسیار زیادی توهین به عقاید مخالف را می بینید ...افراد بسیار زیادی از جامعه که اگر ابزار سانسور را در اختیار داشتند عقاید خودشان را غالب می کردند ... نباید انتظار معجزه داشت ... نباید انتظار رفتار روادارانه را در بالادست داشت وقتی خودمان با تفکر داعشی زندگی می کنیم ... حذف و جایگزینی تفکر داعشی تنها راه رسیدن به آزادی اندیشه و بیان در جامعه است

  • معصومه نیکبخت

سوار تاکسی شدم ، مسافر ده تومن به راننده داد و راننده باقی پولش را پس داد.. مسافر پرسید چرا چهارتومن حساب کردید کرایه این مسیر پنج تومن است راننده گفت اشکال نداره مسافر هزار تومن دیگر به راننده داد ... مسافر پیاده شد و راننده گفت من همیشه کمتر حساب می کنم مردم ندارند به هم رحم کنیم تا خدا به ما رحم کند ...
"امام محمد غزالی در نصیحت الملوک چنین نقل کرده حجاج بن یوسف را قصه‌ای دادند و گفتند از خدای تعالی بترس و بر مردمان چندین جور مکن حجاج به منبر بر شد که او به غایت فصیح بود گفت ای مردمان خدای تعالی مرا بر شما مسلط کرده است اگر من بمیرم از پس من شما از جور نرهید با این فعل بد که شما راست وخدای را چون من بسیارند اگر من نباشم یکی از من بدتر بیاید" تا عمل ما چنین است که می بینیم انتظار حکومت سلیمان انتظار فعل محال است... قذافی ها و صدام ها و ... انعکاس همانند که مردمش چنانند

  • معصومه نیکبخت

دوستدار طبیعت ، مهربان، اهل مطالعه، دوستدار حیوانات، با گذشت و فداکار ....این ها بیوهایی است که آدم ها از خودشان در اینستاگرام می نویسند. بعد به جامعه که نگاه می کنی این همه آدم ایده آل نمی بینی ... می دانی من فکر نمی کنم که آدمها قصد فریب کسی را دارند که با بهترین صفات خودشان را وصف می کنند .... شاید ما با خود واقعی مان مواجه نشده ایم. ما فروشگاههایی هستیم که بهترین کالاهایمان را برای تماشا پشت ویترین می گذاریم بعد خودمان یادمان می رود اجناس بنجلی هم داخل مغازه داریم ... باید همه آنچه هستیم بپذیریم ، بد و خوب ما کنار هم ما را کامل تر می کند ...هر کس می خواهد ما را دوست بدارد و بپذیرد باید با همان سایه های تاریکترمان باشد وگرنه فرشته ها هرگز میوه ممنوعه را گاز نزده اند و فرشته بودن روی زمین زیاد در حد انتظار نیست کاش یک روز در بیوگرافی مان مثلا بنویسیم مهربان، گاهی بدجنس، شلخته، دوست دار برخی حیوانات، بامعرفت ولی پر توقع و.....

  • معصومه نیکبخت

ابراهیم به فرمان خداوند هر آنچه داشت، تنها فرزندش را ، اسماعیل سیزده ساله اش را به قربانگاه برد... لحظه ای درنگ نکرد ... دستش نلرزید... حزن سد راهش نشد .... دست به چاقو برد ، چاقو را به حلقوم نوجوانش ... چاقو نبرید ... عظیم ترین آزمایش ابراهیم به تسلیم محض او به امر خدا انجامید... ایمان ما به خداوند چقدر است؟ چقدر تسلیم خداوندیم .... این تسلیم از مفاهیم کلیشه ای فرسنگ ها فاصله دارد... تسلیم امر خداوند بر هر آنچه برایش پیش می آید محزون نمی شود ... گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم ، نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند ... این حزن که در ما ماندگار می شود کفر است ... ایمان به سپید بودن پایان همه شب های سیاه در گرو تسلیم است و این تسلیم محض نشانه ای است بر ملت ابراهیم ....

  • معصومه نیکبخت

ادمهای نصفه نیمه همه جا نصفه نیمه اند ... رفاقت های نصفه نیمه، صداقت های نصفه نیمه، محبت های نصفه نیمه عشق های نصفه نیمه... آدم که کامل تر باشد جایی برای این بد آهنگی ها در وجودش نمی ماند ...آدم کامل درخت کهنسالی را ماند که نگاه نمی کند سایه اش فراغت کدام عابر است و شاخه اش منزل گاه کدام کلاغ ... محبت اش واسع است ... اما ما آدم های ناکامل مانده ایم در میان کرور کرور سایه گذرا که روی دیوارشان نمی شود یادگاری نوشت ...

  • معصومه نیکبخت

خبر تاسفبار انفجار کلینیک سینا را حتما شنیده اید... در این جریان داستان عنایت داستان قشنگی بود ... عنایت آزغ جوان دست فروشی که بساطش را رها کرد و تا طبقه چندم شیشه ها را شکست و بالا رفت دل به دریا زد تا فقط تماشاگر نباشد ... چند بار کلیپ خبری اش را دیدم... هر بار گفتم اگر جای او بودی چه می کردی ...آدم های بزرگ در لحظه انتخاب های بزرگ ساخته می شوند و قبل آن همه فقط کلام اند و لغت و واژه ... چند بار تا حالا وقتی می توانستیم دفاع کنیم از حق سکوت کردیم وقتی می توانستیم دستی بگیریم کنار کشیدیم ... چند بار تا حالا واژه" به ما چه اصلا " را به کار بردیم وقتی به ما هم مربوط می شد ... این مملکت از کمبود "عنایت" ها در همه عرصه های اجتماعی ، سیاسی و علمی رنج می برد ... آدمهایی که از همه چیز شان خالص خالص دست می کشند و دل به آتش می زنند وگرنه آدم های خسته از شرایطی که رها می کنند و می روند تا یک گوشه دیگر از دنیا برای خودشان کسی بشوند فقط خودشان را نجات داده اند

  • معصومه نیکبخت

آدمها یک روز هایی دارند که من شان خسته از هیاهو دوست دارد فقط تماشا کند ... هر که می خواهد بیاید هر که می خواهد برود هر چه می خواهد بشود یا نشود ... این چهار صباح زندگی که این حرفها را ندارد ، به سر و تهش که نگاه می کنی یک قطعه کوچک گمشده ای در زمان و مکان که آنی هست و بعد نیست ... هر چقدر دورت آدم باشد باز هم فقط خودت هستی و خودت ... نمی دانم چند نفر در این دنیا هستند که با خودشان بیشتر از بقیه حرف می زنند و به آنها دیوانه نمی گویند اما می دانم تعداد کسانی که خودشان برای خودشان نامه می نویسند زیاد نیست...کسانی که برای خودشان شعر عاشقانه می گویند ، قربان صدقه خودشان می روند، دلشان برای خودشان تنگ می شود و برای خودشان بلند بلند کتاب می خوانند و با خودشان می خندند ... آدم اول و آخر خودش تنهاست ... نزدیک تر از خودش به خودش کسی روی زمین قدم نمی زند ... آدم که حالش از بودن خودش خوب باشد در تنهایی اش با خودش مهربان باشد و خودش را برای هر آنچه هست خوب یا بد دوست بدارد حالش با بقیه مخلوقات عالم ، خوب یا بد هم خوب است ... این ها همان هایند که خلایق از دست و زبان شان در امان اند

  • معصومه نیکبخت

این چالش جدید که رجال رو به مدد یک اپلیکیشن به کسوت نسوان در میاورد مرا به فکر فرو برد که در این ایام که به مدد لوازم آرایش و جیب پر برکت شوهران و پدران و ژل و جراحی و .... لولو را می شود در طرفه العینی به هلو تبدیل کرد چطور می شود که دست تعقل اینچنین بند باشد که نفهمد ارزش های واقعی آنها هستند که نه به ریال که به دلار هم نمی توانشان خرید....وقت آن شاید رسیده است که دغدغه بشریت قدری از حدود بند تنبان فارغ شود و بالاتر و به مشغولیات عقلی برسد .... زیبایی صورت خوب است اگر در کنار زیبایی سیرت باشد.... مرد یا زن فرقی ندارد باید دنیا به سمتی برود که نادانی و جهل و بد سیرتی داغی باشد بد منظر بر پیشانی که به هیچ نقابی پوشانده نشود شاید منتسبان اش به طمع کسب فضیلت، به هزار راه نرفته این طریقت متمسک شوند...

  • معصومه نیکبخت

امروز روز دختر بود و من از تبریک های روتین و مناسبتی در این مورد خودداری می کنم ... اصولا دختر بودن و پسر بودن مولود فرق چندانی ندارد ، نمی خواهم با برتر نشان دادن دختران حتی در کلمات به این تبعیض جنسیتی که سالهاست احمقانه گریبان ملت ها را گرفته با وارونه کردن این تبعیض به نفع دختران پاسخ دهم... دختر بودن و پسر بودن ، سیاه بودن و سفید بودن، قد بلند و قد کوتاه بودن و....این ها نه ارزش است نه ضد ارزش .... ما روی این سیاره خاکی مسافریم ارواح عالم علیا سرگردان این زمین پست ... این جسم ها دقیقا مثل خودرویی هستند که ما بر آن سواریم ... ان هم فقط چند صباح .... و بیشتر این ایام رو در دغدغه ظاهر این خودرو گذراندیم در جا زدیم و به مقصد نرسیده باید پیاده شویم و همان جایی باز گردیم که آمدیم .... مردان و زنان ار یک جنس اند ... انسان.... این همه تبعیض و ظلم و ستم که انگار تمامی ندارد برای چه ... تبعیض از چیز های کوچک شروع می شود از این که در ضمیر ناخود آگاه یک دختر با مته حک کنیم که فقط عروسک ها با آن رنگ و لعاب زیبا هستند دختر ها باید خاله بازی کنند پسر ها ماشین بازی .... چه کسی این قوانین را وضع کرده! چرا باید به دختران مان بقبولانیم که مقبولیت تو به زیبایی چهره ات است ... به پسر ها که مقبولیت ات به قدرت ات ... ارزش های واقعی در کودکان به عنوان ملاک ارزشمندی نهادینه نمی شود چون برای والدین شان هم قبلا نهادینه نشده و این دور تسلسل ادامه پیدا می کند ... اگر دنیا مقر فرمانروایی آدم هایی است که با زور بیشتر زور می گویند برای این است که در کودکی نیانوخته اند که برتری انسان ها به میزان درک برابری ان هاست

  • معصومه نیکبخت

من معتقدم زیاد پیش نمیاد که بدی و خوبی مطلق در این دنیا به یک آدم تعلق بگیرد ... بیشتر ما آدم ها خاکستری ایم، خوب هایی که می توانند بد باشند و بد هایی که خوب بودن را هم بلدند ... صحنه زندگی یک صفحه بزرگ شطرنج است با مهره های خاکستری،  رقیبی وجود ندارد با همه همراهیم ... این صفحه بی انتها صحنه مشترک همه مان است ... دنیا... ما آدم های خاکستری گاهی سرباز های سیاه صحنه زندگی کسی می شویم گاهی رخ های سفید دیگری... آدم خوبه زندگی کسی می شویم و آدم بده زندگی دیگری...رنگی که سرانجام در این نبرد هر روزه کسب می کنیم برآیند همه اینهاست...خاکستری... اما صفحه بازی همیشه سیاه و سفید می ماند و انتخابهای ما چیزی بین این دو رنگ...

  • معصومه نیکبخت

می دانستید پشه ها چقدر عمر می کنند؟... پشه های نر ۱۰ روز و ماده ها بین ۴۲ تا ۵۶ روز .... پشه های فاضلاب را دیده اید.. تمام عمر در توالت زندگی می کنند ... احتمالا دنیا برای انها خلاصه شده به همان محدوده که از دید ما خیلی هم مقبول نیست!... تا کنون هیچ پشه ای زبان باز نکرده تا از روابط دوستانه و خانوادگی اش بگوید .... شاید آنها هم مثل ما هستند .... وظایفی دارند و کنشی و واکنشی ...همان جا تولید مثل می کنند همان جا پدر و مادر می شوند همان جا هم می میرند ... زمان نسبی است احتمالا آن ده روز برای نر ها عمری است و ماده ها ... خب میان پشه ها هم میانگین عمر طولانی تر است مثل انسان ها .... هیچ کدام خبر ندارند بیرون از آن خوان نعمتی که در روزمرگی شان هست دنیای بزرگتری وجود دارد ...نعماتی بزرگتر از نفس کشیدن در چاه فاضلاب ... زیستن و تولید مثل و به مرگ طبیعی مردن.... دنیای ما دنی ترین مرتبه از مراتب عالم است... عالم سفلی ... هیچ حقیقتی تنها به وسیله حواس کامل منتقل نمی شود ...حواس دروغگویند و فریبکار .... حقیقت تنها به جویندگان حقیقت در این عالم رخ می نمایاند و ما پشه های کور در این چاه دنی محبوس عاجزیم از درک حقیقت این عالم و ارزش هایمان همان هاست که به حواس ناچیز مان درک می شود .... به حسن جان عزیز مصر از قعر چاه به لطف و جاه رسید ورنه چاه عالم فتاده در قعر بسیار دارد

  • معصومه نیکبخت

در جریان فاجعه ای که در حال شکل گرفتن است همه مردم به حال گنگی دچارند... همه چیز مثل یک خیال یا یک فیلم اخر الزمانی است . ادم باورش نمی شود حقیقت دارد مدام با خودش می گوید خوابم بیدار می شوم و بعد همه چیز بر می گردد به روال قبل... نه می توانی خودت را التیام دهی ننه دیگران را.... تاریخ حمله مغول را چندی پیش می خواندم و با خودم می گفتم چقدر در این جریان دیدن مرگ ادم ها عادی شده بوده و احتمالا هر کس فقط به فکر جان خود بوده و گاهی همان هم برایش مهم نبوده ارزو می کرده همه چیز فقط تمام شود .... در جریان حملات مغول گاهی از یک شهر کسی زنده نمی مانده به تمام زنان تجاوز می کردند و مردان جوان را برده می بردند و بقیه را از لب تیغ می گذراندند.... امروز کابوس ترسی که گریبان مردم یک شهر را می گیرد حس می کنم.... مردم در ترس سایر روابط سست تر را فراموش می کنند گاهی حب جان به روابط خانوادگی شان می چربد ... ترس مثل یک اژدها روی اندبشه انسان ها چنبره می زند و انها را تغییر می دهد و همه مسایل به جز تنازع بقا برایش کمرنگ می شود .... در این لبه مرگ و زندگی هیچ تصوری از فردا ندارم ... فردا و دیروز لغاتی هستند که ما را از ابدیت جدا کردند و اسیر تفکر انتزاعی کردند که از حقیقت امروز دورمان می کرد .... کاش فردا طلوع کند شاید تجربه تلخ این لبه تیغ بزرگترمان کرده باشد اگر نکشدمان

  • معصومه نیکبخت

این جراحی های افسار گسیخته زیبایی امری عادی نیست، از وجود یک ژانر گسترده شخصیتی در جامعه حکایت می کند که در آن آن زیبایی همه چیز است... کسانی که با جراحی های زیبایی پی در پی ارزشمندتر می شوند و کسانی که این ارزش را می پذیرند...  شمار فراوان هر دو دسته تلنگری هستند بر این که باور کنیم جامعه ای هستیم که هر روز از ارزش های معنوی دور تر می شویم...  معنویت زیر تیغ هیچ جراحی شکل نمی گیرد، کاش برگردیم به ارزش های ماندگار...

به قول فاضل نظری :

زیباییِ امروزِ تو گنجی ابدی نیست  
بیچاره تو و دلخوشی ِ رو به زوالت

  • معصومه نیکبخت

چه نسلی بودیم، جوانی نکرده قدم گذاشتیم به میان سالی، روح مان در همان دوران کودکی مانده همان دوران که خوشی اکتسابی نبود و ذاتی بود ولی جسممان می تازد به سمت پیری که باور اش نمی کنیم، آدم مثل قورباغه است وقتی کم کم پیر می شود وقتی لحظه لحظه سردی پیری سراغ اش می آید و گرمی جوانی را به محیط می دهد پیر می شود و باور می کند پیر شده اما وقتی آخرین خاطره گرم اش کودکی است و ناگهان وارد برهه سرد میانسالی می شود گذر زمان باور اش نمی شود می خواهد از این ورطه سهمگین بیرون بجهد و نمی تواند، افسردگی سراغ ش می آید و نا باوری، این گونه بود نسل ما...  نسلی که از کودکی وارد کهنسالی می شود

  • معصومه نیکبخت

فکر می کنم هر کس باید شاعر شعر های خودش باشد، هیچ احساسی تکراری نیست، عشق ها و فراق ها، درد ها و رنج ها، غربت و حبس و... برای هر کسی یک رنگ دارد، گاهی کلمات، این پاره های پراکنده حاصل از چسبیدن حروف به هم توان ترسیم احساسی را ندارند که در آن غوطه وریم، در میان شان با پاهای برهنه راه می روی و فقط خار واژه ها پوستت را می خراشد، هیچ کدام التیام بخش نیست، هر کس باید شاعر خودش باشد، شعر هر کس از نگاه اش تراوش می کند اما اگر شعری به بیتی ختم نشد تقصیر واژه ها نیست، کوتاهی از بلندی تفاوت هاست و قصور دست کلمات...  گاهی سکوت یک شاعر عمیق ترین غزل ها را زمزمه می کند برای شنیدن شعر آن شاعر فقط ساکت بمان 

  • معصومه نیکبخت

حماقت تنها سرزمینی است که مرز ندارد و می تواند ساکنان اش را تا بی نهایت تسخیر کند، هر که در آن سکنا گزید هر روز بیشتر و بیشتر به خاک و آب و آفتاب اش عادت می کند به هوایش خو می گیرد و تبدیل به حاکم آن می شود، سخت می شود کسی را از سرزمینی که به آن حکومت می کند هجرت داد

  • معصومه نیکبخت

انتخاب تنهایی بهتر است از انتخاب تن هایی که تنهاترت می کنند

  • معصومه نیکبخت

ویدئویی از صحنه خروج کودک نه ساله ای که سه روز قبل توسط مادرش به چاه انداختهخ شده بود در فضای مجازی منتشر شده که مرا به فکر فرو برد . بیست و اندی سال پیش ماجرای سمیه و شاهرخ دختری نوجوان که با معضوق اش دو تن از خواهر و برادران خود را در وان خفه کرد در آن زمان این خبر در حد یک انقراض دسته جمعی شوک آور بود زمانه که عوض شد ما هم سر تر شدیم هر روز خبری از قتل یک فرد توسط یکی از عزیزان و بستگان نزدیک اش منتشر می شود ، پدر توسط پسر، پسر توسط پدر و قتل همسر... بدتر از همه قتل فرزند توسط مادر ..چه بر سر روح و روان یک زن باید بیاید که فرزندش را بکشد ...آن هم در چاه ، در این سه روز دلش نرم نشده!؟پشیمان نشده؟

مسخ شده ایم ..آدمک هایی مبهوتیم که گاهی پسرک چند ساله درونمان را به چاه فراموشی می سپاریم می دانیم کاروانی از آنجا نمی گذرد و در چاه مانده ی ما در چاه می ماند اما دلتنگ نمی شویم پشیمان نمی شویم و همچنان بی دغدغه نفس می کشیم....

  • معصومه نیکبخت

سن دل آدم ها رو با تعداد دفعات چرخش زمینه دور خورشید حساب نمی کنن، سن دل آدم ها یک دفعه بالا می ره، ممکن یک شب تا صبح دل یکی صد سال پیر بشه و زمین هنوز یه دور کامل حتی دور خودش نچرخیده 

  • معصومه نیکبخت

به نظرم یه فرمول خیلی ساده تو روابط آدم ها باید حاکم باشه برای کسی بمیر که برات بمیره برای کسی تب کن که برات تب کنه، وقتی برای کسی بمیری که فقط برات تب می کنه تهش تویی که یه تیکه ناب از احساس ات رو حروم کردی می فهمی حروم، دیگه ارتباط با آدم هایی که براشون می میری ولی حاضر به تب کردن برات هم نیستن تکلیف اش مشخصه

  • معصومه نیکبخت

آدم ها گاهی به نقطه ای می رسند که هیچ چیز بعد آن مثل قبل نیست، نه حواس نه رنگ ها نه بو ها نه خاطرات نه لذات...  می فهمد در میانه یک بازی نا برابر ایستاده است  که نقش اول اش را خودش بازی می کند اما کارگردان و نویسنده خودش نبوده، تنها چیزی که باعث می شود تماشا برایش کف بزنند بازی زیبای اوست وگرنه هر کسی داستان خودش را دارد...  

  • معصومه نیکبخت

 کلاغ ها خوشبخت ترین پرندگان اند چرا که زشت اند و بد صدا، و به برکت این خصلت کسی هرگز اسیر شان نکرده است، هیچ صیادی برای کلاغ ها دانه نمی ریزد،در قفس هیچ پرنده فروشی کلاغی یافت نمی شود، اما همچنان کلاغ ها جزو با هوش ترین حیوانات اند ، آزاد ترین مردمان کسانی هستند که در پی جلوه دادن جاذبه های ظاهری به دیگران نیستند، به دام شکار چیان این جلوه پرستان هم نمی افتند، بگذار اگر می خواهی کسی دوستت بدارد برای آن چیزی باشد که برایش تلاش کرده ای و جزو وجودت شده است، خودت 

  • معصومه نیکبخت

نا امیدی عین یک جزیره است وسط اقیانوس، وقتی کشتی ات میان گرداب حوادث عین یه پر کاه این طرف و آن طرف غوطه می خورد باز باید بجنگی، نباید به این جزیره شوم پناه آورد، رهایی ازش ممکن نیست یا اگر باشه خیلی سخته، نه این که کسی نباشه که بخواد باز سوار کشتی ات کنه و از اون جا درت بیاره نه، وقتی اسیر این جزیره شدی دیگه دوست نداری ترکش کنی، دوست نداری امیدوار باشی دوست نداری با امواجی که تو رو به ساحل روشنایی می بره مواجه بشی، به زندگی تو تاریکی اون جزیره عادت می کنی و نجات دادن کسی که خودش دوست نداره نجات پیدا کنه محاله...

  • معصومه نیکبخت

امروز مردی روی لایو فیسبوک پنجاه نفر را با خونسردی تمام در دو مسجد در نیوزلند قتل عام کرد، روی تمام خشاب های اسلحه اش نام فرماندهان مسیحی جنگ های صلیبی را به چند زبان نوشته بود... گاهی فکر می کنم اگر قرار بود ادیان ثمره شان این همه تفرقه، تعصب و نفرتی باشد که در میان پیروان شان ریشه دوانده  همان بی دینی شرف داشت به این قائله ختم نا شدنی... یووال نوح هراری در کتاب انسان خردمند می نویسد "بینش چند خدایی موجب تساهل مذهبی گسترده است...چند خدا پرست ذاتا بی تعصب است و کمتر ممکن است ملحدان و بی ایمانان را بیازارد. حتی وقتی چند خدا پرستان امپراتوری های بزرگ را فتح کردند نکوشیدند دین خود را به مغلوبان تحمیل کنند" ... ادیان در اصل برای اتحاد بشریت در خیر ظهور کردند اما پیروان آنها هر کدام در اتاقی تاریکی قسمتی از فیلی را لمس کردند که در دایره نگاه شان بود... و تعصب چیزی جز این نیست...پیامبر فرمودند "از ما نیست کسی که مردم را به تعصّب دعوت کند و از ما نیست کسی که به خاطر تعصّب بجنگد و از ما نیست کسی که با تعصّب بمیرد" ... تروریسم مذهبی غیر قابل هضم ترین برهان ها را در کشتار و خشونت به نمایش می گذارد... کاش هیچ متعصبی هیچ مذهبی نداشت... 

  • معصومه نیکبخت

هر چیزی سر جای خودش و تو زمان خودش قشنگه، زمان اش همون موقعی هست که مشتاق شی، بعد اون دیگه فرقی نداره باشه یا نه، انگار وجود آدم خودش رو با نداشتن اش تطبیق میده،دل به نداشتن اش خو می گیره و مغز تصور داشتن اش رو از سلول های خودش حذف می کنه به قول خواجه شیراز، دولت آن است که بی خون دل آید به کنار، ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

  • معصومه نیکبخت
آدم هایی هستند که با آدم های زندگی شان دقیقا مانند کالا رفتار می کنند آن هم کالای مصرفی، تا تاریخ مصرف شان تمام نشده عزیز اند و مفید اما دقیقا یک روز بعد از اتمام تاریخ مصرف بدون هیچ بحث و گفتگویی دور ریخته خواهند شد، نه بحثی نه توضیحی و نه حتی خداحافظی ای، هیچ چیز از نظر شان برای اتمام این ارتباط به طرفه غیر منطقی نیست، تا حالا کسی دیده با بسته پنیر تاریخ مصرف گذشته اش خداحافظی کند.... نه...  حذر کنید از این دسته آدم ها، روح تان را تمام می کنند اندیشه تان را در نا باوری معلق و احساس تان را با خراشی عمیق و فراموش نا شدنی خدشه دار خواهند کرد.... 
  • معصومه نیکبخت

زمین گرد است، تیری که از کمان مان رها می شود روزی از پشت سر گردن مان را نشانه می گیرد چرا که جاذبه در برابر نیرویی که این تیر را به سمت هدف اصلی اش هدایت می کند قدرتی ندارد

  • معصومه نیکبخت

خیلی از ما آدم هایی در پهنه چند ساله زندگی مون داشتیم که دلمون رو شکستند غمگین مون کردند و رفتند، فرق نمی کنه چه نقشی داشته، مهم نیست چه بلایی سر احساس ما آورده، مهم این که بار سنگین کدورت رو با خودمون حمل نکنیم، مهم این که خودمون حال مون بهتر باشه، باید خاطرات این آدم ها رو دفن کرد، خوب یا بد، یک بار برای همیشه، سر مزار خاطرات شون با دل سیر گریه کرد و بعد اون فکر کردن به هر کدوم این خاطرات فکر کردن به ماهیت یک موجود مرده است، شاید در گوشه ای از ناخودآگاه مون برای همیشه بمونن، شاید کدورتی که ایجاد کردند برای همیشه یک خراش کهنه روی احساس مون ایجاد کنه اما زندگی ادامه داره و نباید با کینه باشه، فراموش کنید، فراموشی بعد از مرگ نعمت بزرگی است در مسیر حرکت انسان فانی، نعمتی که کمتر سپاسگزار اش هستیم....

  • معصومه نیکبخت

من فکر می کنم تا زمانی که آدم ها می تونن آرزو کنند خوشبخت اند، آدمی که توان تصور آرزو ها شو داره می تونه اونا رو داشته باشه حتی تو خیال، دنیای خیال شاید حتی بهتر از واقعیت باشه، همه چیز همونیه که صاحب اون دنیا خلق کرده، تو عالم خیال آدم ها قهرمان دنیای خودشون اند و خوشبخت، اما گاهی آدم به جایی می رسه که تو عالم خیال اش می میره، بدبختی درست همون زمان شروع میشه وقتی که آدم تو خیال اش هم به خوشبختی فکر نمی کنه

  • معصومه نیکبخت